خواهرم و دختر عمه ام
این هم عکس خواهر کوچولوم سلواست واین هم عکس دختر عمه ام ایتاست ...
نویسنده :
ثمین صغیری
11:23
دوچرخه ام
دیروز پدرم یک دوچرخه ی صو رتی رنگ برام خرید اون جا سوارش شدم تا ببینم برایم بزرگ است یا نه . توی ماشین هم دوچرخه ام بغلم نشسته بود. بعد دوچرخه را به خونه بردیم. درخونه سوارش شدم و ازش افتادم دوباره با پدرم رفتیم کمکی خریدیم . بعد با کمکی سوارش شدم و دوباره افتادم و زنجیرش در امد . این دفعه مامانم درستش کرد . مامانم گفت برم توی حیات و سوارش بشم. تا کم کم یاد بگیرم. ان روز به من خیلی خوش گذشت . ممنونم بابا ممنونم مامان خیلی دوستتان دارم به خاطر همه چی ممنون حالا من دوچرخه سواری را یاد گرفتم ...
نویسنده :
ثمین صغیری
14:14
عکس من و دختر داییم
این عکس را دختر عمو ناهید از من و مهشید گرفته ...
نویسنده :
ثمین صغیری
20:08
کاردستی
یکی از بهترین راه ها برای سرگرم کردن بچه ها در تابستان و جلوگیری از استفاده بیش از حد کودکان، از بازی های کامپیوتری و یا تماشای کارتون ، سرگرمی های سازنده ای مثل کاردستی، اریگامی و سرگرمی های آموزشی است . تیم کودک سیتی ، با تو جه به اهمیتی که به پرورش خلاقیت کودکان می دهد، آموزش بهترین کاردستی ها را از سال گذشته برای شما عزیزان شروع کرده است . به دلیل تعداد زیاد و تنوع کاردستی های سایت کودک سیتی ، توصیه میکنیم برای پیدا کردن کاردستی مورد نظر تان از طبقه بندی های سمت راست سایت و یا قابلیت جستجوی سایت کودک سیتی استفاده نمایید. در این نوشته شیوه درست کردن کاردستی جالب و آسان جوجه تیغی / خارپشت ...
نویسنده :
ثمین صغیری
17:14
فونت زیبا ساز
نفر سوم بودن
امروز در مدرسه جزو ممتاز ها نفر سوم شدم . خیلی خوش حال بودم . ان موقع از ما عکس گرفتند . من٢ تا جایزه گرفتم . ...
نویسنده :
ثمین صغیری
21:52
روز پدر
پدر عزیزم روزت مبار ک شاعر دنیا من اگه بودم اغاز شعرم با کلام پدرم بود ...
نویسنده :
ثمین صغیری
12:39
تولدم
روز تولدم ١٧ خرداد است . . فردا تولدم است . پدرم برای من پیراهنی قشنگ خریده . قرار است تولدم خانوادگی باشد . مادر و پدرم برایم کیک می خرند . من درتولدم ارزو می کنم مریض ها زودتر خوب شوند و همه سالم و سلامت باشند . و مادر و پدر و آبجیم همیشه خوش حال باشند . و خودم در درس هایم موفق باشم . ...
نویسنده :
ثمین صغیری
14:45
این هم یک داستان
كسي كمك مي كند؟ كسي كمك مي كند؟ يك مرغ حنايي كوچولو همراه با دوستانش در مزرعه زندگي مي كرد . دوستان او يك سگ خاكستري، يك گربه ي نارنجي و يك غاز زرد بودند. يك روز مرغ حنايي مقداري دانه گندم پيدا كرد. او پيش خودش فكر كرد ، "من مي توانم با اين دانه ها ، نان درست كنم . مرغ حنائي كوچولو پرسيد: كسي به من كمك مي كند تا اين دانه ها را بكارم؟ سگ گفت: من نمي توانم. گربه گفت: من دلم مي خواهد ولي كار دارم و نمي توانم. غاز گفت: من امروز بايد به بچه هايم شنا ياد بدهم و نمي توانم. مر...
نویسنده :
ثمین صغیری
13:05