ثمینثمین، تا این لحظه: 20 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

خاطرات ثمین

سلام به وبلاگم خوش اومدین💕🥰

این هم یک داستان 1

چوپان دروغگو     چوپان دروغگو روزی روزگاري پسرك چوپاني در ده اي زندگي مي كرد. او هر روز صبح گوسفندان مردم دهات را از ده به تپه هاي سبز و خرم نزديك ده مي برد تا گوسفندها علف هاي تازه بخورند. او تقريبا تمام روز را تنها بود.    يك روز حوصله او خيلي سر رفت . روز جمعه بود و او مجبور بود باز هم در كنار گوسفندان باشد. از بالاي تپه ، چشمش به مردم ده افتاد كه در كنار هم در وسط ده جمع شده بودند. يكدفعه قكري به ذهنش رسيد و تصميم گرفت كاري جالب بكند تا كمي تفريح كرده باشد. او فرياد كشيد: گرگ، گرگ، گرگ آمد.     مردم ده ، صداي پسرك چوپان را شنيدند. ...
13 خرداد 1390

مامانی روزت مبارک

مادر عزیزم روزت مبارک  هر  قدر از شما بابت زح مت هایتان تشکر کنم کافی نیست   شما مرا بزرگ کردید . شما باعث ادب من شده اید . از شما متشکرم.         ...
3 خرداد 1390